در یک صبح گرم تابستانی
که سرشار بودم از گرمای شرجی جنوب
چشمم چون اشک زلال عشاق
عاشقانه میبارید
که
در اتش نگاه تو سوختم
و امروز تابستانی دیگر است
که می بارد
و من در اشتیاق یافتن
دوباره تو
عاشقانه میگریم
عاشقانه میگریم
عاشقانه .....................
|
امتیاز مطلب : 19
|
تعداد امتیازدهندگان : 5
|
مجموع امتیاز : 5